۱۳۹۳ اسفند ۱۰, یکشنبه

پراکنده های من

1- دلم تیکه تیکه و پراکنده است تو چهار گوشه جهان. هر کدوم پیش یک عزیز. بعضی ها از بعضی های دیگه عزیزتر. خاطرشون عزیز تر. شده ام مثل پرنده های ابراهیم. ابراهیم ولی ندارم، نداریم که صدامون کنه و یک جا جمعمون کن. 

2- صد بار هم که تکرار شه باز یادم می رم که راه آشنا شدن و دوست شدن با شهر جدید، حداقل برای من، این است که بیام بشینم تو یک کافه، وسط یک عالمه آدم اونها هم تنها بشینی. این روشی است که تو دنیای مدرن ایجاد شده برای اینکه عصر شنبه این همه آدم تنها، در عین اینکه هر کدوم تنها با لپ تاپ و کتاب و تبلت خودشون زندگی می کنن، در کنار هم گرمتر بشه. صد بار هم که تکرار بشه من یادم می ره که راه دوست شدن با شهر اینه. چرخیدن توی سوپرمارکت ها و مغازه های سبزیجات تازه چینی، برای من یکی کار نمی کنه. 

3- یک سری غر نوشتم. یک دوست پاش نوشت (نقل به مضمون): دوست همه جای دنیا پیدا می شه. دوست جانی ولی نه. همون. لامصب همون.. 

4- فردا برای اولین بار تو این شهر قرار دارم که دوست ببینم. دوست از قدیم ها. نه آدم جدید. 

5- حتی اگه اسمش لوسی باشه من خوشحالم از اینکه بلدم با احساساتم روبرو شم. بشناسمشون و به قول انگلیسی هاresolve شون کنم. من بلدم با احساساتم زندگی کنم. سرکوبشون نمی کنم و ازشون نمی ترسم. حتی وقتی سخت و پیچیده و گیج کننده ان. ولی امان از وقت هایی که سخت و پیچیده و گیج کننده و غمگینن. 

6- یادداشت های اتاق مشاوره ام رو می خوندم. یک جا دبی بهم گفته بهایی که برای عشق می دیم، غم است. اینها دو روی یک سکه ان. عشق به کشورت، به خانواده ات، دوستات یا پارتنرت. یادت باشه غم که داری تنها حست نیست. در کنارش اون عشق سوزان و گرم کننده هم هست. 

7- هفت نداره. اتوبوس می ره و من اگه تو این سرما نیم ساعت منتظر اتوبوس بمونم، بلیط می خرم برمی گردم آکلند. 

هیچ نظری موجود نیست: