به زندگی فکر می کردم و اینکه همه بالا و پایین ها، خنده ها و گریه ها، شادی ها و دردهایی که می کشیم همه شون می شن یک جمله تو داستان زندگی مون. یک جمله که داستانمون رو از شکل ساده اولیه "به دنیا اومدم، زیستم، مردم" در می آره. بعد جالب بود که دیدم من از تیکه هایی از داستان زندگی خودم بیشترین رضایت رو دارم که بیشترین درد رو توش کشیدم. انگار اون دردها رو تحمل کردی برای اینکه می ارزیده که اون یک جمله به داستان زندگی ات عوض شه. شاید هم برعکسه. شاید چون درد زیادی کشیدی این حس خوبت به اون جمله اضافه شده فقط برای این است که یک معنی بدی به سختی هایی که کشیدی. خلاصه اش اینکه دیگه به یک شهود جدید رسیدم. به اینکه اولویتم تو زندگی عوض شده و دیگه بزرگ شدن یا مهم شدن یا کمک کردن نیست. از زندگی فقط زندگی کردن رو می خوام. اینکه شهرهایی که توشون هستم، دنیا رو، زندگی رو، آدم ها رو، زندگی کنم. این رو از یک دوست یاد گرفتم و خوشحالم ازش. اینکه باید زندگی کرد. شاد بود و جشن گرفت و گریست. چون داستان زندگی ماست.
بیشتر از هجده سال است که می نویسم. چیز ارزش داری نیست. واگویه های ذهن خودم است که بعضی روزها می نویسم تا از جست و خیز در مغزم دست بردارن و بگذارن کار کنم. آدم کم حوصله ای هستم که همه فعالیت های هیجان انگیز عالم بعد از زمانی برام حوصله سربر می شن. این وب لاگ طولانی ترین کاری است تو زندگی ام کردم. برای این است که اینقدر دوستش دارم.
نمایش پستها با برچسب من چه شكلي ام. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب من چه شكلي ام. نمایش همه پستها
۱۳۹۴ بهمن ۸, پنجشنبه
۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۵, سهشنبه
ددلاین گریز
یک نفر در درون من هست که همیشه سه ساعت مونده به ددلاین می پرسه می مردی اگه با همین سرعت همیشه کار کنی؟ یکی دیگه هم هست که جوابش رو می ده و می گه: حالا گذشته ها گذشته. دعواش نکن. از این به بعد با همین سرعت کار می کنه جبران می کنه. خودم دستم رو زدم زیر چونه ام و فکر می کنم به اینکه اگه همه زندگی رو با این سرعت و این استرس کار کرده بودم شاید تو کارم جلوتر بودم یا اصلا واسه خودم کسی شده بودم، ولی مطمئنا اینقدر زندگی نکرده بودم، اینقدر حال نکرده بودم، اینقدر دوست و داستان نداشتم تو زندگی ام. اون دو تا با هم چونه می زنن. من هم قول می دم که از فردا مودب و مرتب باشم و کارهای ددلاین هام رو همیشه چند روز زودتر انجام بدم. آخرش ولی چشمم یک برق شبیه برق چشم گرگ ها توی کارتن ها می زنه و می دونم که سه ساعت دیگه که این ددلاین تموم شه، قراره راه بیفتم برم سراغ دوست و شهرگردی و دوستی و حرف زدن با درخت ها و آسمون. خدا تا ددلاین بعدی بزرگه.
۱۳۹۳ خرداد ۲۰, سهشنبه
اين يك جمله خبري است
براي آدمي به كمال طلبي من پذيرفتن اينكه من به تنهايي نمي تونم همه چيز رو بدونم و همه كار رو خوب انجام بدم، يك فعاليت انرژي بر روزانه است.
اشتراک در:
پستها (Atom)