۱۳۸۶ شهریور ۱۰, شنبه

فكر كنم لازم به توضيح نيست كه طي سه روز تعطيلي چقدر درس خوندم و چقدر كارهاي عقب افتاده ام رو انجام دادم. احساس ناخوب بعد از روزهاي تعطيلي از اينكه هيچ پيشرفتي نداشتي باهام داره مي چرخه. اما اين بار عذاب وجدانم خيلي كمتر است. آخه حس مي كنم درگير بازي "راننده اتوبوس" شدم. اين بازي مي گه ما گاهي مثل يك راننده اتوبوس كه روزهاي استراحتش رو مي ره با اتوبوسش جاده ها رو مي گرده (كه درواقع همون شغلش است و هيچ فرصت استراحتي بهش نمي ده) ، مي شيم و سعي مي كنيم زمان هاي استراحتمون رو پر كنيم از كارهايي كه توي زمان هاي كاريمون بهشون نرسيديم. خوب اينجوري آدم خودش با خودش درگير مي شه. اگه كارهاي عقب مونده رو بكني، خسته باقي مي موني و روزهاي بعد از تعطيلات رو با احساس "من چقدر بدبختم و خسته" سر مي كني. اگه كارها رو انجام ندي و تفريح كني، روزهاي بعد از تعطيلات رو با لبخند رضايت بخشي كه پشتش احساس "من احمق خوشبخت با يك عالمه كار عقب مونده" داره مي گذروني.
همه اينها رو گفتم كه بگم اينجوري چپ چپ من رو نگاه نكنيد. خوب يك عالمه كار عقب مونده دارم كه داشته باشم. به جاش كلي لذت تجربه كردم توي اين سه روز.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

مطمئنم كه خيلي بهت خوش گذشته... كاراتم بالاخره انجام ميدي . مثل همه اونهايي كه بالاخره انجام دادي!!