از در ميآد تو. شاد و سرحال ميگه "فلان اتفاق كه قرار بود بيفته، كنسل شدها!!"
همه سرها به سمتش برميگرده. هيچكس دلنگران يا منتظر اين اتفاق نبوده اما لحن گفتنش توجه همه رو جلب ميكنه.
بالاخره يكي ميپرسه: "چرا، براي چي كنسل شد، چي شده بود مگه؟"
يكهو لحنش عوض ميشه و ميگه: "من چهميدونم؟"
بعد هم به شكل غرغر، با صداي كوتاه و باخودش ادامه ميده: "انگار من وظيفه دارم واسه همه چي به همه پاسخگو باشم، اصلا به من چه مربوطه؟ جواب همه رو من بايد بدم"
كمكم غرغركنان دور ميشه و ميره. بقيه همديگه رو نگاه ميكنن و بعد از چند ثانيه سرشون رو ميندازن توي كتاب خودشون
اين بازياي است كه خيلي روزها آدمهاي مختلف به صورت ناخودآگاه انجامش ميدن. اين بازي به تقويت يكي از حسهاي زير منجر ميشه:
"من قويتر و داناترم و اين دانش رو با شما هم share نميكنم"
"همه به اطلاعات من نياز دارن"
"اگه من نباشم همه ميميرن"
"من چقدر بدبختم و چقدر طلبكار دارم، انگار به عالم و آدم بدهكارم"
"بين اين همه آدم بياطلاعات مردم"
"به من توجه كن، اما كور خوندي!! تحويلت نميگيرم"
تا بازي بعد خدانگهدار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر