- چهار روز تعطيلي پيش رو است. بهش كه فكر مي كنم خوشحال مي شم. با اينكه نمي تونم برم از شهر بيرون اما خوشحالم. چون يك زماني مي شه براي اينكه با خودم يك كم دوست شم دوباره. اين مدت توي سختي ها، برنامه ها، كارهاي عقب مونده و خواب آلودگي هاي خودم بدجوري دست و پا مي زدم و اصلا هيچ فرصتي نبود كه به خودم و چيزهايي كه دوست دارم فكر كنم. با خودم تنها نشدم اصلا اين مدت.
- دارم فكر مي كنم به اينكه بزنم به سيم آخر و تا دو هفته ديگه پايان نامه مزخرفم رو تموم كنم. البته حتي اگه به تموم كردن نرسه قصد دارم كه اين چهار روز خيلي كارهاش رو انجام بدم. عهد كردم با خودم كه تمومش كنم. ديگه دارم از كش اومدنش رواني مي شم.
- پسر خاله خوش قلم داشتن هم نعمتي است ها. به خصوص كه مهربان هم باشد.
- اين بود انشاي من.
بیشتر از هجده سال است که می نویسم. چیز ارزش داری نیست. واگویه های ذهن خودم است که بعضی روزها می نویسم تا از جست و خیز در مغزم دست بردارن و بگذارن کار کنم. آدم کم حوصله ای هستم که همه فعالیت های هیجان انگیز عالم بعد از زمانی برام حوصله سربر می شن. این وب لاگ طولانی ترین کاری است تو زندگی ام کردم. برای این است که اینقدر دوستش دارم.
۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه
شرح حال
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر