۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

رمانتيك

امروز به شدت رمانتيكم. از صبح كه بيدار شدم. علي رغم اينكه تمام شب خواب دعوا كردن با آدم هاي مختلف رو ديدم و به شدت هم عصباني بودم، اما صبح كه بيدار شدم حس كردم مي تونم عاشق همه موجودات رو و زير زمين بشم.

اينقدر رمانتيكم كه وقتي روزبه يادش رفت من رو بيدار كنه و به جاي اينكه ساعت 8 و نيم برسم سركار، ساعت 10 و نيم رسيدم، بر خلاف دفعات قبلي كه كله اش رو مي كندم، بهش گفتم هرچه از دوست رسد نيكو است !!!!!!!!!!!!!!!!!!

با اميرحسين حرف زدم. شنيدن صداش بعد از اين مدت خيلي خوب و لذت بخش بود.

عاشق همه كائناتم امروز. كسي اگه طلبي چيزي از من داره بهتره كه همين امروز بياد سراغش


 

هیچ نظری موجود نیست: