۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

خجالت

تو آکلند غیر از مواقعی که دیر می رسم سر قرار یا موقعی که دست خالی می رم پیش استادم، مواقع دیگه ای هم هست که خجالت می کشم. مثلا:
  • وقتی ماشین ها در حالی که من دارم نزدیک می شم به خط عابر پیاده و حتی هنوز قصد ندارم که رد شم ازش، نگه می دارن و اینقدر با صبوری سرجاشون ثابت می مونن تا من تصمیم بگیرم که رد شم. شرمنده می شم واقعا
  • وقتی خنگ بازی در می آرم و کارتم رو برای پرداخت پول خریدم توی کیفم پیدا نمی کنم و هیچ کس از پشت سرم توی صف نچ نچ نمی کنه. 
  • وقتی که چهار ساعت پیش یک قهوه خریدم و نشستم تو یک کافه. منتظرم طرف که می آد میزها رو جمع کنه چپ چپ نگاهم کنه. نه تنها این کار رو نمی کنه. بلکه می آد جلو و باهام درمورد اینکه چقدر موسم خوشگله حرف می زنه. 

به همه اینها باید اضافه کرد وقت هایی رو جلوی هم آفیسی اردنی ام، قلپ قلپ چایی می خورم بعد یادم می آد که اون روزه است. 

هیچ نظری موجود نیست: