۱۳۹۱ شهریور ۲, پنجشنبه

احوالات امروز من چموش

شما هم بچگی بهتون چموش می گفتن؟ اصلا یعنی می خوام بدونم این لغت چموش یک چیزی است که تو خانواده ما می گفتن یا یک چیز عمومی است. آخه اعتماد به نفسم رو از دست دادم بس که یک کلمه هایی بوده که فکر می کردم که مخصوص ماست، مثلا مال اراکی هاست. بعدها دوستام گفتن که یک کلمه عمومی زبان فارسی است. خلاصه که ما بچه که بودیم چموش بودیم. البته نه به اندازه برادر گرانبهامون. که ایشان چموش اعظمی بودن برای خودشون. خود این چموش هم معنی خیلی خوبی تو دهخدا و اینها نداره. فکر کنم می شه اسب لگدپران. خلاصه بچه که بودیم چموش بودیم. بعد مامانمون بالای سرمون هر دو دقیقه یک بار می گفت بشین، بخون، بنویس. بس که اندر احوال درس و اینها بودیم. 
یک پاراگراف مقدمه نوشتم که یک جمله بگم که مردم (به ضم م ، یعنی مرده شدم بس که جان ندارم) از اینکه هی امروز مچ خودم رو در حال در رفتن از زیر کار گرفتم، خودم رو برگردوندم سر فایل هایی که روش کار می کنم، گفتم "چموش، بشین، بخون، بنویس". 
دلم می خواست مثل اون دوستم تو وب لاگ مامان بزرگ، یک بچه آدم حسابی عاقل و باغلی (اشتباه به عمد است نه سهوی) بودم که بس که از درس لذت می بردم، هی هر روز خود به خود درس می خوندم. نه اینکه به زور دگنک خودم رو ببندم به میز. 


هیچ نظری موجود نیست: