۱۳۹۱ مهر ۷, جمعه

اولین گیس و گیس کشی با استاد

خوب. فکر می کنم رسیدیم به اون روزی که می ترسیدیم که برسه. روزی که ماه عسل مهاجرت و برگشتن از محیط کار به دانشگاه تموم می شه و با کله محکم می خوری به دیواری که جلوته و با همه تلاشت به قول هواپیمایی باز ها "فول تراتل" این همه مدت به سمتش حرکت کردی. دردش خیلی زیاده. حتی اگه بدونی که وقتی به این دیوار خوردی خیلی روز خجسته خوبی است. روزی که اگه خدا بخواد از مرحله انکار "پیر شدم و خنگ"*** مجبوری در بیای. چونه هاش رو همه رو تو جلسه با استادت زده باشی. تو مرحله عصبانیتش باشی الان. اینقدر که تمام مدت تو youtube بگردی دنبال عصبانی ترین آهنگ هایی که پیدا می شه که یک کم عصبانیت دردت کم شه. فکر کنی به اینکه برسی به مرحله افسردگی و بعدش پذیرش. حتی اگه مرحله افسردگی اش هم بگذره، خود فکر کردن به مرحله پذیرفتن اش افسرده کننده است. اینکه بپذیری که نه تنها بهترین نیستی، بلکه نمی تونی باشی. نه از این نظر که انتخاب کنی که بیشتر عشق و حال کنی به جای درس خوندن ها. از این نظر که اگه هر شب هم تا ساعت ده بمونی دانشگاه، بازم عقبی. 
ماه عسل تموم شد و این خیلی غمگین کننده است. 


*** از اینجا 

هیچ نظری موجود نیست: