۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

خود درگیر

یک هفته مثل بلا نسبت شما یک حیوان چهارپای گوش مخملی کار کردم و هر لحظه اش به خودم گفتم که چی شد که من گذاشتم اینقدر کار روی هم جمع شه و کاشکی فقط دو روز یا پنچ روز بیشتر وقت داشتم. بعد هفته بلافاصله بعدش، اینقدر زمان رو دود کردم و فرستادم هوا، انگار نه انگار که هفته قبل به خودم قول داده بودم دیگه اینجوری وقت تلف نکنم. نمی تونم بپذیرم که این منم. کسی که به صورت سینوسی کار می کنه. روزهایی خیلی زیاد و روزهایی خیلی کم. احساس می کنم پذیرفتنش یعنی پذیرفتن اینکه ناتوان بودم در درست کردنش. و آدم در آستانه سی و سه سالگی آخرین چیزی که احتیاج داره، داشتن تصویر ناتوان از خودشه. مثلا درمورد قضیه صبح به موقع بیدار شدن، یا حداقل دیر بیدار نشدن هم همین دعوا رو از روز اول زندگی ام با خودم داشتم. ولی اونجا خودم پذیرفتم که من آدم صبح بخواب و شب بیدار بمونی هستم. اگه فشار روزگار مجبورم کنه که روزهایی بیدار شم، تحملش می کنم. بهش افتخار نمی کنم. تلاش می کنم و هنوز نتونستم با این قضیه کار کردن سینوسی به اندازه این دیر بیدار شدن به صلح برسم. 


هیچ نظری موجود نیست: