۱۳۹۴ خرداد ۲۸, پنجشنبه

به افتخار خانم مرضیه کلاه هامون رو برمی داریم.

1- تو کانادا نسبت به نیوزیلند صدا تو محیط عمومی خیلی کمتره. یادمه که یک زمانی تو آکلند وقتی بعد از یکی دو روز تعطیلی که تو خونه مونده بودم و دلم برای اون لهجه خاص کیوی ها تنگ می شد، می رفتم کتابخونه عمومی. اون زمان پنج دقیقه ای خونه مون بود. یادمه که همیشه یک برنامه یا حراجی چیزی بود که درموردش تو میکروفون حرف می زدن. تو کتابخونه شهر فعلی ام واقعا صدا از دیوار در می آد از آدمیزاد نه. یا مثلا تو مرکز خریدها همیشه موسیقی یا حداقل رادیو روی کانال ZM پخش می شد و درنتیجه همیشه آهنگ های روز رو می شناختی. رستوران ها، حتی تو سرویس بهداشتی شون، موسیقی داشتن. از همه صداها بیشتر چیزی که جاش خالیه وقتی است که تو یک فروشگاه بزرگ* خرید می کنی. جای خالی صدای خانمه پشت بلندگوتو Farmers یا Warehouse **خالیه که لیست موارد حراج شده رو با هیجان می گفت و آخرش هم با همون لهجه خاص نیوزیلندی می گفت "آره، این همونی است که کیوی ها می خوان." **

2- برای کار کردن طبق معمول یک موسیقی می گذارم تو گوشم بخونه. امروز نوبت مرضیه است. یادم می آد که از آخرین باری که این آلبوم رو گوش کردم چهار سال می گذره. "بهارم، دخترم، از جای برخیز. شکرخندی بزن، شوری بیامیز". دیگه اینقدر ازش گذشته که این صدا و این آهنگ نمی تونه بالا و پایینم کنه. فقط خیلی آروم، بدون درد و خونریزی، همون تصویرها می آن بالا و جلوی چشمم رژه می رن. ولی دیگه نه درد دارن، نه هیجان. یک حس آروم و بی آزار نوستالژی به آرومی یک نسیم می آد و می ره. همین. نفس راحتی می کشم. این یعنی یک روزی هم خواهد شد که اینقدر نترسم که نکنه یک جایی، بی هوا، اون آهنگ هایی که اینقدر ازشون می ترسم رو بشنوم. نترسم از اینکه قالب تهی کنم اگه شنیدمشون. می فهمم که شاید یک روزی بشه که بشینم پای کامپیوترم و خیلی معمولی اون آهنگ ها رو دوباره گوش کنم. ممکنه یک روزی باشه که اینقدر درد نداشته باشن. خیلی آروم بشه باهاشون یک آه کشید یا یک لبخند زد و برگشت به مشق نوشتن. ترسم رفته. بزرگ ترس چند ماه اخیرم رفته. به احترام خانم مرضیه کلاه هامون رو برمی داریم. 


3- بیشتر از عطر، صدا برای من خاطره انگیزه و خوراک نوستالژی . موسیقی حتی. 



*: department store
**: "This is what Kiwis want" 

هیچ نظری موجود نیست: