۱۳۹۰ بهمن ۱۲, چهارشنبه

نیمکره جنوبی

یک زمانی هست توی روزها، از ساعت 11 صبح تا سه و چهار بعد از ظهر، که هیچ اتفاقی در هیچ کجای دنیای مجازی من نمی افته. فامیل و دوستان تو ایران و اروپا خوابن، آمریکا و کانادایی ها هم هنوز خیلی اول صبحشون است واسه اینکه دنیای جدی شون رو ول کنن و بیان تو اینترنت بچرخن. اول صبح ولی خوبه. یعنی اون هشت، حالا با اغماض نه ساعتی که ما خوابیدیم همه تو ایران با سرعت محتوا تولید کردن. فیس بوک و گودر و جعبه ایمیل مون پر است. خوشحال و سرمست از این همه خبر، تا ساعت یازده سر می کنم تا همه می خوابن. البته اگه از روزهایی که همه با هم هزار بار در روز عکس گلشیفته و فرهادی رو شیر کردن بگذریم
.بعد می ریم تو کما. کار دیگه ای جز مقاله خوندن و همین مزخرفاتی که اسمش درس و تحقیق است باقی نمی مونه. البته راه های خلاقانه دارم ها. مثلا بشینی وب لاگ آدم هایی رو که دوستشون داری از اول بخونی یا یک همچین کارهایی. یا هی بری چایی بریزی بیای بشینی دم پنجره با دیدن منظره بیرون بخوری اش. ولی خلاصه چاره ای جز درس خوندن نمی مونه.
از چهار و پنج به بعد دیگه کم کم همه بیدار می شن. دنیا دوباره سرعت می گیره. من سرخوش می شم. تعداد چایی بر ساعتم می آد پایین و البته میانگین مقاله در هفته ام.

هیچ نظری موجود نیست: