۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه

بازی

از بی حوصلگی می رم تو وب لاگ روزبه و به ماهی هاش غذا می دم. (سمت چپ پایین صفحه)*
یک دونه می اندازم یک ور حوضشون و رفتارشون رو نگاه می کنم و صد البته به برنامه نویسی که الگوریتمشون رو نوشته. که اگه ماهی های واقعی اینجوری رفتار می کردن احتمالا همون اول ها منقرض می شدن از گشنگی و البته خنگی
بعد حوصله ام از غذا دادن بهشون سر رفته. فکر می کنم که این نقش بچه های پنج ساله کنار حوض است
یک پنج شش دقیقه ای تند تند با موس ام کلیک می کنم جاهای مختلف حوض. حوض پر از غذا می شه. بعد مثل یک خدای خوشحال که بندگانش غرق در نعمت ان دستهام رو می زنم زیر چونه ام و بهشون نگاه می کنم که این عصر ولنتاینی چقدر خوشن و چه دنیای خوبی دارن. خوش به حالشون با این خدای شکم دوستشون


* اگه نمی بینیدشون ممکنه فیلتر باشه

هیچ نظری موجود نیست: