۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

روز هشتم در روز نهم

روز هشتم:


خوب وسط جریان عوض کردن خونه و درخواست ویزا فرستادن واسه دو تا کشور و کلی کار اداری و طراحی یک درس واسه تابستون و هزار و دویست تا کار دیگه که باشی این می شه که تصمیم می گیری یک ماه بنویسی، روز هشتم رو از دست می دی.
بعد برای آدمی به کمال طلبی من از دست دادن یک روز کافیه تا بی خیال شم و بگم سال دیگه نوامبر با دقت تر می نویسم. ولی خوب همین جلوی کمال طلبی ایستادن هم یک بخش است از همین سفر. این شد که  این پست شد پست روز هشتم در روز نهم. 

یک تیکه از روز هشتم بود که خیلی خوب بود. بعد از دانشگاه رفتم با یک دوست خیلی خوب پیاده روی. کل پیاده روی مون شاید نیم ساعت بود. ولی خیلی آرامش بخش بود. دو تا درخت خوشگل، قوی دیدم با آغوش باز. دلم خواست مثل اون درخت ها باشم. سبک ولی با ریشه. با آغوش باز. سرفراز ولی همزمان نزدیک به زمین. 
بعدش خودم رو به یک نیمچه پیاده روی دعوت کردم تو یکی از خیابونهای آکلند که دوست دارم. از نیومارکت پیاده رفتم پارنل. کل پیاده روی اش بیست دقیقه است. ولی اونجوری که من مزه مزه کردمش یک ساعت و نیم طول کشید. توی راه بستنی خوردم، خرید کردم، رفتم یک پارک کوچولویی که یک تاب داره و یک روزی که حالم بد بود من رو پناه داده بود. رفتم به تیر اینکه تاب بخورم. شب تعطیلی بود و کلی خانواده توی پارک بودن و فکر کردم که تو صف این کوچولوها برای تاب نوبت من نمی شه. دراز کشیدم روی یکی از نیمکت های پارک و کتابم رو خوندم. بعد هم از یکی از خیابون های قشنگ ولی فانتزی رفتم پایین تپه تا خونه دوستم. توی راه فکر می کردم که اینجا خونه ای است که لاله توش زندگی کرده و چقدر اون هر روز این خیابون رو رفته بالا و پایین. حس کردم جلوم داره راه می ره در حالیکه با خودش آواز می خونه. با خنده رسیدم به مهمونی. شاد و سرخوش از ساعت خوبی که با خودم گذرونده بودم. 


روز نهم:

این روزهام پر و سرشار است از دوست. من آدم دوستی ام. به قول مامانم "رفیق باز". این رفیق باز بودن یک بار منفی داره. نشون می ده که چقدر اولویت می دی به رفیقات به جای خودت. این اولویت دادن یک چیزی است که دارم سعی می کنم یاد بگیرم. تمرین می کنم باهاش و دست به گریبانم. ولی با یک معنی دیگه اش که می گه که بهره وری خودت باید به معاشرت با دوستات اولویت داشته باشه، چیزی است که من دارم با جدید در مقابلش مقاومت می کنم. حس می کنم بخشی از کاراکتر من است. می دونم هم که در راستای حرفه ای بودن و رشد شخصی حرفم غلطه و تعادل باید بیشتر به سمت بهره وری روزها باشه از نظر خروجی هایی که تولید می کنم، ولی هنوز دارم مقاومت می کنم تا ببینم که بعدش چی می شه. 

هیچ نظری موجود نیست: