۱۳۹۲ آبان ۲۷, دوشنبه

جونوران

از بچگی ام از جک و جونور می ترسیدم و خوشم نمی اومد. هنوز هم باهاشون دست به گریبانم. دیگه از مورچه و پروانه و شاپرک و حتی عنکبوت نمی ترسم و می تونم در کنارشون زندگی کنم. ولی با سوسک و پشه کنار نمی تونم بیام. سوسک که خوب صادقانه بخوام بگم، ازش می ترسم. ولی امان از پشه. از بچگی هم از کابوس هام مسافرت رفتن و پشه خوردگی بود. چه شب ها که بیدار نشستم تا صبح و مامان بیچاره ام هی جای پشه رو پماد زده واسم یا خنکش کرده. مالیدن پیاز و آب غوره و آب سرد و خلاصه هر راهی که به نظرش رسیده.همیشه هم به قول قدیمی ها گوشتم شیرین بوده و هر جا که بودم بیشتر از همه بقیه پشه خوردگی داشتم. 
حالا تو نیوزیلند علاوه بر "هدف غایی پشه های عالم بودگی" یک نیمچه حساسیتی هم به پشه ها دارم. یعنی اون روز اولی که با دندون های مینیاتوری شون نیشتم می زنن خوبم. از شبش یا فرداش واکنش حساسیتی شروع می شه. اول جای خود گزیدگی ورم می کنه و شروع می کنه به همزمان خاریدن و درد کردن. یک جوری است نیش پشه که انگار بافت های اطراف رو مریض می کنه. یعنی آخرش که بعد از یک هفته از شرش خلاص می شم تا مدت ها جاش روی دست یا پات سیاه باقی می مونه. بعد انگار که بدنت شروع می کنه مبارزه با این سم و هیستامین ترشح می کنه تمام پوست بدنت شروع می کنه به خاریدن و تا قرص ضد حساسیت نخوری و بعدش غش نکنی از خواب دست از سرت بر نمی داره. 
ولی خوب تو دام پشه ها نیفتادن تو آکلند خیلی سخته. باید زندگی تابستونه و نشستن توی آفتاب و بیرون رو رها کنی که خیلی گزینه دلچسبی به نظر نمی رسه. 

هیچ نظری موجود نیست: