۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

زن خانه دار

من هیچ وقت زن خانه دار نبودم. شده یک دوره ای، مثلا دو هفته بین دو تا شغل توی خونه مونده باشم. ولی معمولا اینقدر کارهای عقب مونده اداری و خونگی و اینها داشتم که خیلی حس خانه دار بودن نکرده بودم. امروز روز دومی است که بیدار شدم و حسم حس یک زن خونه داره. حس اینکه می خوام بمونم خونه. دلم می خواد برم خرید. بیام خوراکی ها رو بشورم و بپزم و بچینم توی یخچال. دلم می خواد بوی خونه و مامان و غذا توی خونه راه بندازم. دلم می خواد شربت خوشمزه تابستونی درست کنم برای اعضای خونه بگذارم توی یخچال. بعد هر وقت  هر کی می آد داد بزنم از پشت کتابی که ولو شدم روی مبل دارم می خونم داد بزنم "تو یخچال شربت هست، بریز واسه خودت".
من که اگه قبلا حتی اگه خونه می موندم مجبور بودم  عصر یک سر برم بیرون تا حال و هوام عوض شه و احساس سکون نکنم، برای دومین روز به صورت خودخواسته توی خونه موندم. نوعش از نوع تو خونه موندن افسرده طور نیست. نوعش دقیقا از نوع حس خانه و خانواده داری است. چیزی است که خودم توی خودم ندیده بودم و نمی شناختم.

هیچ نظری موجود نیست: