۱۳۹۳ فروردین ۱۸, دوشنبه

سوزن و جوالدوز

می گن یک سوزن به خودت بزن یک جوالدوز به مردم. گاهی مثل امروز، وقتی داشتیم از روی پل زیبای آکلند که شمال رو به مرکز شهر وصل می کنه رد می شدیم، یکهو یک حقیقتی مثل پتک می خوره توی سرت. می بینی بعضی خصوصیات یا رفتارهایی که در دیگران دوست نداری یا براساسشون قضاوت می کنی رو خودت هم داری. یکهو می بینی اگه با اون خط کش ایده آلی که مردم رو قضاوت می کنی بخوای رفتار کنی، چقدر کاری که باید تو اون لحظه بکنی سخته. یکهو انگار می ری توی نقش طرف مقابل و می بینی که تصویری که خودت از خودت داری خیلی ایده آل گرایانه تر از آدمی است که واقعا هستی. یکهو انگار تابع هدف خودت رو می بینی و تعجب می کنی از اینکه چقدر خودت توش پررنگی. 

اون لحظه روی پل، وقتی آفتاب نابالغ اول صبح توی چشمم بود و خنکی موهای خیسم رو حس می کردم، فکر کردم به اینکه، اینجا نقطه انتخاب است. نقطه ای که انتخاب می کنی براساس ارزشها و اخلاقت عمل کنی یا براساس اون چیزی که دلت می خواد و راحت تره، سودش بیشتره. مثل وقتی که از پل سرازیر می شی و باید تصمیم بگیری بری توی شهر یا جنوب. بحث موازنه است. بین چیزی که هستی، چیزی که می خوای باشی و اینقدری که انرژی می گذاری تا اون آدمی که نباید، نباشی. 

هیچ نظری موجود نیست: