۱۳۹۳ مرداد ۱, چهارشنبه

انجمن بغل

اول:
باز یک آدم تازه می آد و من باز با یک سلام و علیک یادم می ره همه خط و نشون هایی که با خود کشیده بودم و می کشم و تکرار می کنم هر روز. باز سر نیم ساعت سه تا کاغذ لیست و شماره تلفن و چه بکن و چه نکن روزهای اول می دم دستش. ازش می پرسم برای شب جا داری، می گه نه. می رم back packer پیدا کنم. بعد انگار یکی دستم رو می گیره و می کشه از وسط همه داستان ها رد می کنه. وسط همه دل شکستن هایی که باعث همه اون خط و نشون هان.  لبخند می زنم و می گم "ان شا الله پیدا می کنی." از اینکه برای زنده موندن، باید ربات شد متنفرم. 


دوم:
نوشته من مثل خودم را در زندگی ام ندارم. برایش نوشتم تو خودت رو داری که مثل خودت هستی. وب سایت پرسید: "ثابت کنید که ربات نیستید". لال شدم. دارم همه تلاشم رو می کنم که ربات باشم. هنوز نشده. به اون ثابت کردم که نیستم ولی از اون لحظه به بعد خودم از خودم می پرسم مگر راهی جز ربات بودن برای درد نکشیدن هست؟ 


چند جا تا حالا گفتم. یک روزی یک انجمن بغل می زنم، مخصوص کسایی که هر کاری شون کنی راه می افتن به بقیه کمک می کنن با سر می رن تو دیوار. انجمن ما یکی رو می فرسته در محل فقط بغلشون کنه، بزنه پشتشون، بگه هیچی نگو. می دونم. 

هیچ نظری موجود نیست: