۱۳۹۳ مرداد ۳, جمعه

صرفا غر، شب قبل از ارائه

گاهي وقت ها فقط خسته اي. خيلي زياد. به اندازه بيست و چهار ساعت خوابيدن. نمي فهمي جسمته يا روحت. گاهي وقت ها هم خسته اي، از توضيح دادن حست و درخواست از بقيه كه جاهايي كه اذيت مي شي رعايت رو بكنن. كه ده جاي ديگه انعطاف پذيري ولي يك جايي هم هست كه تو نمي توني خم شي. نگاه شون مي كني و نمي دوني ديگه چي بگي. 
ظاهرا همينجا هاست كه ياد مي گيري. ياد مي گيري كه حتي اگه نمي توني، ولي مجبور شي خم هم مي شي و مي گذري. بزرگ مي شي و ياد مي گيري. با چه هزينه اي، بماند. 

هیچ نظری موجود نیست: