۱۳۹۳ تیر ۱۶, دوشنبه

چه باید کرد؟

گاهی هم هست که با دو تا چشمت می بینی که یک آدمی داره با خودش و زندگی اش چه کار می کنه. خوب اگه دوستی، یک اشاره می کنی و اون وقت دیگه تصمیم خود اون آدم است که می خواد آگاهانه به کاری که می کنه فکر کنه یا نه. همه ما هم برای خودمون بازی های روانی ای داریم که کمک می کنه زندگی رو یک جوری بچینیم که در نهایت احساس آرامش بیشتری بکنیم. ولی خیلی از بازی های روانی در لحظه احساس بهتری می دن به آدم، در حالیکه در بلند مدت بیشتر منجر به تنها موندن و زخم خوردن و خسته شدن آدم می شن. خوب باز هم هر کسی مسوول زندگی خودشه. 
ولی وقتی که تو یک سری بازی روانی ای هستی که دوستت یا کسی که دوستش داری هستی، اون وقت دیگه نمی شه گفت که انتخاب شخصی اون آدم است. وقتی می بینی که یک آدم برای فرار از احساسات خودش با تو بازی می کنه، سوال پیش می آد. آیا اینجا آدم باید بره یقه دوستش رو بچسبه و بازی رو بیاره جلوی چشمش؟ آیا آدم به خودش دفاع از خودش رو بدهکار نیست؟ بعد اگه این کار، یعنی نشون دادن بازی روانی، باعث بشه که اون آدم از تعادلی که توش هست خارج شه چی؟ درسته که این تعادل تعادل بیماری است، ولی به هر حال تعادلی است که یک آدم بعد از سالها بهش رسیده. سوال فلسفی من اینه: آیا آدم حق داره برای دفاع از خودش و ارزش های خودش و دوست داشتن خودش، بازی روانی ای رو که یک دوست به عنوان مکانیزم دفاعی خودش راه انداخته خراب کنه یا نه. 

هیچ نظری موجود نیست: