۱۳۹۳ بهمن ۱۵, چهارشنبه

عشقت ای گل خندان کرده به پا شور و نوا در دل من *

نمی دونم این چه خصوصیتی از نیوزیلند و آکلند است که تا تصمیم می گیری که ترکش کنی شروع می کنه واست دلبری کردن. این روزها دوستانی که مدتی طولانی اصلا نمی دیدنت همه به این نتیجه رسیدن که باهات معاشرت رو از سر بگیرن. استاد دومت بعد از گرفتن ایمیل خداحافظی ات صدات می کنه و بهت می گه که چرا زودتر ازش کمک نخواستی. یکهو به این نتیجه می رسه که باید به تو و خانواده ات کمک می کرده. یادش می افته که زندگی دانشجوی بدون بورس چقدر سخته. یادش می افته که اکلند خیلی شهر گرونی است. یادش می افته که تو همه این سه سال و خرده ای ازت نپرسیده خرت به چند. 
 هوا ی شهر پاییزی شده و از اون گرمای شدید تابستونی دراومده. البته از طرف دیگه، دقیقا تو روزی که من به روزبه گفتم دلم نمی خواد تورنتو یا هیچ شهر شلوغ و پرترافیک دیگه ای زندگی کنم، برای راه یک ربعه حدود دو ساعت تو ترافیک می مونم. سردی هوا و بارون ولی به جانم می چسبه. داغی روزهای گذشته رو پاک می کنه و امید و استرس روزهای آتی رو یادت می آره. سرد شدن هوا باعث شده خونه هم منقبض و منبسط بشه و به صدا در بیاد. خونه ای که چهار پنج روزه در سکوت و آرامش و تنهایی نگات کرده، امشب داره باهات حرف می زنه. صداهای روی سقف آهنی و دیوارهای چوبی باهات حرف می زنن و داستان تنها بودگی و تنها نبودگی و دوستی برات می گن. چمدان ها و کمدها و جعبه ها جمع می شن و با هر کدومشون یک سری خاطره بسته بندی می شن. خاطره هایی که می دونم قراره تو یکی دو ماه آینده همه شون رو دونه دونه گریه کنم. مشاور دانشگاه یک جزوه بهم می ده در مورد عزاداری*. می گه داری پیش پیش رفتنت از آکلند رو عزاداری می کنی. جزوه رو سه شب به امید اینکه کار کنه و حالم خوب شه گذاشتم بالای سرم. هنوز که افاقه نکرده. یادم باشه فردا صبح چک کنم ببینم غنچه ارکیدهای نارنجی، سفیدن یا نارنجی. کله ام پر از آهنگ و ترانه است. باید یک دکمه ای پیدا کنم بهشون بگم صبر  کنن، یکی یکی صدا بدن تا بتونم بفهمم چی می گن. 

عشقت ای گل خندان کرده به پا شور و نوا در دل من
بازآ که بسازد دست وفا قلب تو را مایل من *


*: بخشی از ترانه ملکه گل ها از داریوش رفیعی و الهه

هیچ نظری موجود نیست: