۱۳۹۳ بهمن ۱۹, یکشنبه

از عشق

تا نوزده سالگی فهمیده بودم رنج و درد بخش بزرگی از زندگی است. اون موقع فکر می کردم درد می کشی و طی درد کشیدن بزرگ می شی. این من رو می رسوند به جمله عزیز "که چی" و"اصلا نمی خوام بزرگ شم.".  تو سی و پنج سالگی ولی به یک شهود متفاوتی رسیدم. هنوز می دونم رنج هست. بزرگ شدن رو هم می بینم. نه دردها رو هم یادم نرفته نه لحظه های رنج هنوز تموم شدن. ولی فکر می کنم فقط رنج نیست که انسان رو بزرگ می کنه و قلب رو وسیع می کنه. عشق است. دوست داشتن است. انسان بودن و عاشق انسان ها بودن است. عشق  و درد البته دو روی یک سکه ان، پس با عشق رنج هم می آد. ولی حالا بزرگ شدن و درد کشیدن باهاش می ارزه. البته به نظر من. 

هیچ نظری موجود نیست: