۱۳۹۴ فروردین ۳۰, یکشنبه

آفتاب آمد دلیل آفتاب یا بهار خود را چگونه گذارندید

علایق و سلیقه های آدم در طول زمان عوض می شه. من از نوجوانی همیشه از اردیبهشت عزای هوای گرم رو می گرفتم تا شهریور.از آفتاب متنفر بودم و فصل مورد دلخواهم پاییز و بعد از اون زمستون بود. توسرما می تونستی خودت رو بپوشونی ولی تو گرما، با مانتو و مقنعه و بند و بساط محکوم بودی به پختن.
آکلند هم عاشق بارون بودم. روزهای بارونی بر خلاف همه که غرغرو می شدن و کم انرژی من خوشحال بودم. دیدن بارون شدید موسمی کج راه از پنجره آفیس از بهترین صحنه های ممکن بود برای نگاه کردن و چای نوشیدن. (بله، ما گاهی هم کار می کردیم، ولی فقط گاهی). روزهای آفتابی همیشه با شکایت به دوست خوزستانی ای که از لمس خورشید خوشحال بود به شوخی غر می زدم. 
در کانادا ولی، با  استقبال یخ زده ای که یک ماه و نیم اول شدم، درسی گرفتم که تا عمر دارم یادم نره. اونم این است که "هرچیز که خار آید، یک روز به کار آید". یعنی خورشید، خورشیدی که گرم باشه و گرمت کنه، مایه حیات است. یعنی اینکه می گن آب مایه حیاته، رو بگذار کنار، خورشید چیزی است که با تابیدنش یخت رو باز می کنه، اشکات رو پاک می کنه، دلتنگی رو کمرنگ می کنه. این شده که این هفته که هوا خوب بوده، کاپشن های پاییزه نیوزیلندی مون رو که واسه زمستون های آکلند گرم بودن رو در آوردیم، کلاه و دستکش و شال گردن رو غلاف کردیم و با صندل رفتیم تو خیابون. بمونه البته که مردم ها با تاپ و شلوارک زندگی می کردن تو این هوا. ما ولی به همین دلخوش بودیم و چپ و راست از پای خود در صندل عکس گرفتیم و این ور و اونور هوا کردیم. 

هیچ نظری موجود نیست: