۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

يادآوري

(مسووليت هر نوع سطحي نگري، جواديته و اتهامات مشابه را در اين نوشته مي پذيرم)

گفتم اينقدر كه اين مدت ها اومدم اينجا نوشته كه زندگي سخته و قشنگ نيست و من دل گرفته ام و اينها، يكي دو روزي كه اينقدر خوشحالم هم بيام اينجا بنويسم كه چقدر خوشحالم.
سه چهار روز پيش شروع كردم به تصميم گرفتن هاي جديد توي زندگي ام. احساس پي رفتن دارم. از اينكه پايان نامه ام پيشرفت كرده خوشحالم. از اينكه خودم توي تصميم گيري پيشرفت كردم. اينكه تونستم به كمال طلبي ام غلبه كنم و يك زمان هايي رو به خودم اختصاص بدم خوشحالم. از اينكه باز توي وجودم نيروي مبارزه براي به دست آوردن اون چيزهايي كه مي خوام به وجود اومده خوشحالم. از اينكه توي هفته گذشته با سارا و با اميرحسين بعد از مدت ها حرف زدم خوشحالم. از اينكه روزبه اينقدر اين روزها كودك است خوشحالم. از اينكه براي اولين بار توي دوره هاي گذشته احساس نمي كنم مغزم داره كم مي آره يا حافظه ام ضعيف شده. از اينكه باز هم خود خود فعالم رو مي بينم خوشحالم
خيلي اين روزها خودم رو و شرايطي رو كه دارم، كه مي تونم بگم خيلي اش رو خودم براي خودم ساختم دوست دارم.
همين فقط. گفتم صفحه اي كه اينقدر غرغرهام رو پذيرا مي شه، يك روز كه خوشحالم هم يك سر بهش بزنم

هیچ نظری موجود نیست: