بیشتر از هجده سال است که می نویسم. چیز ارزش داری نیست. واگویه های ذهن خودم است که بعضی روزها می نویسم تا از جست و خیز در مغزم دست بردارن و بگذارن کار کنم. آدم کم حوصله ای هستم که همه فعالیت های هیجان انگیز عالم بعد از زمانی برام حوصله سربر می شن. این وب لاگ طولانی ترین کاری است تو زندگی ام کردم. برای این است که اینقدر دوستش دارم.
۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه
با اون كاپشن آبي و اون موهايي كه من مي شناسمش اون موقع صبح دم در اون شهرك تو آمل چه كار مي كردي كه وقتي زنگ تلفن من رو از خواب پروند اينقدر دلم پربكشه براي حرفي كه با هم نزديم و هم مجبور شم خنده ات رو كه من مي شناختم و ديگه بهش فكر نمي كنم هي براي خودم مرور كنم؟ اونجا چه كار مي كردي كه اين هجم دلتنگي رو براي صبح دل گرفته من با اين همه ابر نبارنده توي آسمون هديه آوردي؟ مروت مگر نداري؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر