۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

امروز خوشحال و سرحالم. مي نويسم كه پسرخاله عزيز آن سر عالمم بدونه كه روزهاي خوشحالي هم دارم. اما روزهاي خوشحالي معمولا اينقدر بند نمي شم روي زمين كه بتونم چيزي بنويسم.خوشحالي ام البته به يك نمه آفتابي كه امروز توي آسمون است يا اينكه بعد از اين همه مدت يك كتاب پيدا كردم كه از سر تا ته خوندم ربط پيدا مي كنه. يا اينكه از راه دور يك دوستي رو ديدم كه اينقدر عصباني بود كه قرمز شده بود اما حضورش از ميان همه اون سيم هاي كه اينجا رو به هزاران هزار كيلومتر اونورتر وصل مي كرد نويد دهنده بود.

هیچ نظری موجود نیست: