۱۳۸۷ مهر ۲۲, دوشنبه

بعد از سال ها دو كلمه حرف زدم باهاش
بعد از سال هايي كه از اون شب هايي گذشته بود كه شب تا صبح با هم حرف مي زديم.
بعد از سال ها از اون روزهايي كه با هم شهر رو متر مي كرديم
بعد از سال ها از اون روزهايي كه غم هاي بزرگ توي دلمون رو قورت نمي داديم پايين و گريه مي كرديم
بعد از سال ها از اون روزهايي كه دوستاي بالاي ابري هم بوديم

سال ها گذشته، من و تو هر كدوممون آدم بزرگ شديم. آدم بزرگ هايي كه زن و بچه دارن. خونه و زندگي دارن. همديگه رو با خانواده هاشون مهموني دعوت مي كنن. حرف هاي گنده گنده و مهم مهم مي زنن. مسافرت با هم مي رن. مسافرتي كه آرزوهاي كودكي هاشون بود.
سال ها گذشته، تو شدي رئيس هيات مديره و من شدم مشاور. سال ها گذشته. من شدم همسر آقاي فلاني، تو شدي همسر خانم فلاني
سال ها گذشته، تو ديگه يادت نمي آد كشف كرده بوديم مغازه حليم فروشي شهرك غرب كارمند يهودي داره. يادت نمي آد كه كنار خيابون شيركاكائو و پچ پچ مي خورديم. يادت نمي آد كه چقدر توي راهروهاي اون ساختمون منتظرت موندم. اينكه چقدر لذت بردم از دوستي اي كه با هم داشتيم. از اينكه يك نفر بود كه با من فقط به خاطر خودم، نه هيچ چيز ديگه، نه حتي دختر بودنم دوست بود. يك نفر كه از ابرها گذشته بوديم براي اينكه با هم دوست باشيم.

بعد از سال ها كه باهاش حرف زدم، حس كردم خودم رو گم كردم. قرار ناهار گذاشتيم براي هفته ديگه. اما مي دونم كه توي اون قرار تو باز همسر خانم فلاني خواهي بود و من همسر آقاي فلاني

بعد از سال ها دلم بدجوري هوايت را كرد

هیچ نظری موجود نیست: