۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

درس می خونم آی درس می خونم (صمدوار خوانده شود)

من که از اینجا برم، چند تا تغییر عمده ایجاد شده:

اول از همه این مسیری که من از آفیسم (همون میزکارم) می رم آشپزخونه چایی می ریزم بر می گردم. این مسیر  اول موکتش نازک می شه، بعد موزاییک و اینهاش از بس که از روش رد می شم، مدل پلنگ صورتی ای یک متر فرو می ره. گشنه ام می رم چایی می ریزم. غذا می خورم، خوابم می آد، سرحالم. تو فیس بوک خبری نیست. فیس بوک خیلی شلوغه. چت می کنم، دوستام همه خوابن هیچ کس نیست باهاش چت کنم، درس می خونم، درس نمی خونم عذاب وجدان دارم. خلاصه همه وقت من در حال "برم یک چایی واسه خودم بریزم" هستم 
دومین مسیر، مسیر آفیس من به اتاق پرینت است. از بس که تصمیم می گیرم برم یک مقاله رو پرینت بگیرم از رو کاغذ بخونم، می رم اتاق پرینت دلم واسه کاغذها می سوزه، خودم رو قانع می کنم که بر می گردم از رو کامپیوتر می خونم، وسطهای راه برگشت پشیمون می شم، دلم برای چشمام می سوزم می رم تو اتاق پرینت ، یادم می افته کارتی رو که باید بکشم تو پرینتر تا بره تو اکانتم رو نیاوردم می رم تو اتاقم و کارته رو می آرم. می رسم اتاق پرینت می بینم اکانتم خالی است. یادم می افته باید اول فایل رو بفرستم به پرینتر بعد بیام. برمی گردم فایل رو می فرستم. لیوان چایی ام رو بر می دارم که سر راه برم یک چایی هم بریزم. می آم دکمه شروع پرینت رو می زنم و می رم چایی می آرم. تو راه برگشت مقاله رو برمی دارم، می بینم تنظیمات روی "پرینت چهار صفحه تو یک صفحه بوده" نمی شه اصلا خوندش. خلاصه یک نیم ساعتی طول می کشه تا مقاله رو پرینت بگیرم یا نگیرم نهایتا. 

شنیده بودم که آدم تو دکترا یک بخش هایی از دنیا ر وعوض می کنم. فهمیدم مال من مسیر راهروهای دانشکده است که already عوض شده. 


هیچ نظری موجود نیست: