۱۳۹۱ مرداد ۱۰, سه‌شنبه

زمان

نشسته ام پشت کامپیوترم و به ساعتش التماس می کنم که جلو نرود. 14 دقیقه دیگه کلاس دارم و باید برای دو ساعت حرف بزنم درمورد یک نرم افزار خیلی ساده برای سومین بار در هفته. دبیرستانی که بودم دلم همیشه برای معلم های شیمی می سوخت که هی باید از این کلاس می رفتن به یک کلاس دیگه و یک موضوع تکراری به نظر من غیر جذاب رو هی تکرار می کردن. الان می فهمم که اصلا چرا استادها دستیار تدریس استخدام می کنن. خودشون یک مطلب رو در هفته یک بار درس می دن، ما هزار بار باید تو هفته تکرارش کنیم. 
ساعت کامپیوتر به التماسم گوش نمی ده و هی جلو می ره. شاید در برآورده شدن دعا برای تغییر سرعت زمان تاخیر وجود داره. شاید الان اون دعاهایی که موقع انتظار می کنم که زمان زودتر پیش بره داره برآورده می شه. شاید هم اشتباها دارم به کامپیوترم التماس می کنم. شاید زمان کامپیوتر از سرور بیاد و من در واقع باید می رفتم به سرور التماس می کردم. 
خلاصه اینکه زمان می گذره و الان دیگه فقط 8 دقیقه باقی مونده. برای پیدا کردن سرور دیره. می رم سر کلاس

هیچ نظری موجود نیست: