۱۳۹۱ تیر ۱۴, چهارشنبه

شب نوشت

ساعت هفت شبه. دو ساعته که شب شده. موزیک تو گوشمه و تنها صدایی که غیر از اون می آد، صدای چت تند و تند هم آفیسی های هندی است که مردم کشورشون الان بیدارن. من چرا چت نمی کنم؟ خوب مردم کشور من الان دیگه ظهرشونه. صبح که بیدار شدن و اومدن پای کامپیوترهاشون یک دور چت کردم باهاشون. الان یک استراحت است که دوستای ایرانم رفتن ناهار و بعدش اگه خدا بخواد بشینن تو شرکت هاشون یک کم کار کنن. دوستای آمریکا کانادام هم هنوز روزشون تموم نشده بیان خونه بشینن پای لب تاپ چت کنن. یحتمل الان تو اتوبان های شماره دار داره رانندگی می کنن به سمت خونه یا تو سوپرمارکت های نزدیک خونه شون کاسه چه کنم دستشونه که شام چی بخورن. خوش بخت ترین هاشون می دونن که خونه برن می خوان چه برنامه تلویزیونی رو نگاه کنن یا چه فیلم و سریالی رو ببینن. آخ دلم برای شوری که آدم رو می گیره وقتی یک سریال خیلی مهمی داره که تو خونه منتظرش باشه تنگ شده. از وقتی اومدم آکلند همه اش یا سریال تکراری دیدم یا فصل های جدید سریال هایی که قبلا لذت یک هزار قسمتی ازشون رو پشت سر هم ببینم گذشته.
می گفتم که ساعت هفت شبه. به روزبه گفتم که امشب زودتر از ده نمی آم خونه. جون عمه نداشته یا گم شده ام می خوام درس بخونم. عرض کردم خدمتتون که با چه شدت و حدتی دارم درس می خونم. 
ماه دو شبه که خیلی زیباست. دیروز در حال معاشرت با دوستم بودیم که طلوعش رو دیدیم. زیبا بود و بزرگ. اصلا این آسمون لا مصب اینجا یک چیز خیلی بزرگ خوبی است. هیچ وقت فکر نمی کردم که زیباتر از این آسمون و ماه و ابرها و آب نیوزیلند بشه جایی در دنیا رو پیدا کرد. تا چند هفته پیش یک دوستم در آکلند گفت که  کنیا بوده و خیلی زیباتر از اینجاست. راستش رو بخواید یک کم امیدوار شدم. می ترسیدم همه زیبایی دنیا تموم شده باشه تو همین یک سفری که تا اینجا اومدیم. احتیاج به زیبایی دارم. احتیاج به اقیانوس، احتیاج به طبیعتی که نه فقط از توش رد شی بری دانشگاه. احتیاج به طبیعتی که طبیعت باشه واقعا. که بری روی علف ها دراز بکشی کتاب بخونی، مجله بخونی، راستش حتی درس بخونی. ولی طبیعت باشه. 

هیچ نظری موجود نیست: