۱۳۹۲ آذر ۲۴, یکشنبه

روز ششم و هفتم

کنفرانس، کنفرانس، مقاله، پوستر، دیدن آدم هایی که همیشه اسم هاشون رو روی مقاله ها می دیدم. هر آدمی رو که می بینم  اول به تگ روی سینه اش نگاه می کنم بعد اگه آدمی باشه که کارهاش رو خوندم، آروم آروم سرم رو می آرم بالا تا ببینم قیافه اش به اون چیزی که توی ذهن منه شبیه هست یا نه. 
سه تا دوست دارم تو میلان که هنوز ندیدم. غیر از شب اول که پیتزا فروشی جلوی هتل رو دیدم، هیچ جای دیگه ای توی میلان رو ندیدم. حیف است که آدم میلان باشه و نبینش. ببینم می تونم توی برنامه ها یک جایی برای شهر گردی پیدا کنم یا نه. 
دیرم شده، چهار دقیقه از وقتی که باید از خونه خارج می شدم گذشته و من هنوز چسبیدم به این لپ تاپ. 
دلم برای روزبه دیگه غیرقابل باور تنگ شده. تو دوازده سال و هشت ماه گذشته هیچ وقت نبوده اینقدر زمان که از هم دور باشیم. 
دلم برای دیدن دوستایی که مراحل بعد سفر می بینم می تپه. انگار حالا که می خوام ببینمشون یک سد جلوی حسم برداشته شده و می فهمم که چقدر دلتنگشون هستم. حتی شما دوست عزیز. شما که تا حالا ندیدمتون ولی دلم براتون تنگ شده. 


هیچ نظری موجود نیست: