۱۳۹۳ دی ۱۱, پنجشنبه

سه سال

امروز شد سه سال که ما خونه و خانواده مون رو تو ایران گذاشتیم  و اومدیم نیوزیلند. تو این سه سال هزار بار چرخیدیم و بالا و پایین شدیم. در مجموع همه این بالا پایین ها کلی چیز یاد گرفتم. کلی درد کشیدم. کلی بزرگ شدم. کلی آدم و دوست ارزشمند پیدا کردم و کلی به خودم اعتماد پیدا کردم. 
تو این سه سال هیچ وقت نشد که من و روزبه با هم شب سال نو رو تو آکلند باشیم. درواقع من هیچ وقت شروع سال نو رو تو آکلند نبودم. امسال اولین بارو به طرز غم آلودی آخرین باری است که سال نو رو اکلند بودم . با دوستان شام خوردم و رفتیم دوست داشتنی ترین نقطه این شهر برای من، جایی که من و روزبه با هم می رفتیم، جایی که مهمون شادی و غم، تنهایی و دلتنگی ام بوده.
امسال دومین سالی است که سال جدید رو از روزبه هم جدا هستم. پارسال من نیمکره شمالی بودم اون جنوبی، امسال برعکس. پارسال من در برف و سرما بودم اون تو آفتاب و بر اقیانوس. امیدوارم دیگه بازی کائنات تموم شده باشه باهامون. 
سال جدید میلادی سال سختی خواهد بود. سال کندن از شهری که الان دیگه خونه ام شده، نوشتن تز و مهاجرت دوباره. همه به امید بودن در کنارش قابل انجام می آد. یعنی راستش بعد از این دوره جدایی، فکر می کنم دیگه می تونم هر کاری رو بکنم. امسال سال بستن پروژه های در دست و باز کردن پروژه های جدیده. فقط کاش دلم تو این شهر نمی موند. 

هیچ نظری موجود نیست: