۱۳۹۳ دی ۱۴, یکشنبه

روزهای تعطیلات دیگه تموم شد. دو سه ساعت مونده تا پایان آخرین روز. هوای خوب و تابستونی، دوستان جانی در بر و زندگی کردن در شهر زیبای من فرصت عالی ای بود برای آروم شدن، لذت بردن، مستفیض شدن از معاشرت و خستگی یک سال سخت فیزیکی و کاری و حسی و پنج ماه پدر در بیار رو برطرف کردن. دیگه بهانه ای نمونده برای جدی کار نکردن تو سال جدید. خلاصه که از فردا قرار شده من باشم و گرز و اسفندیار. تا چه پیش آید. 

هیچ نظری موجود نیست: