۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

مديريت اطلاعات

مدتي است از دستمون در رفته كه چه كتابهايي داريم و چه كتاب هايي نداريم. توي اين قضيه چند تا اتفاق تاثير زيادي داشتن. يكي رفتن لاله است، كه چون هميشه مرجع همه كتاب ها بود، ما خيلي از كتاب ها رو نمي خريديم و مال اون رو مي خونديم و اينجوري شد كه بين ليست كتاب هايي كه داريم و كتاب هايي كه خونديم فاصله افتاد.

اتفاق بعدي هم خونه شدن ما با اين آقا بود كه چون كتاب هامون رو ريختيم روي هم، علاوه بر به وجود آمدن كتاب هاي تكراري، تعداد كتاب ها يكهو چند برابر شد و ليستش از دست ما در رفت.

اتفاق سوم هم نمايشگاه كتاب رفتن پارسال ما بود كه با توجه به عقده اي كه از چند سال نرفتن داشتيم، رفتيم و يكهو 200 جلد كتاب خريديم. همون موقع هم مي دونستيم كه طي يك سال آينده همه اين كتاب ها رو نمي خونيم. واسه همين يك تعداديشون رو كانديد كرديم كه كادو بديم و در طول سال در بحران هاي اقتصادي اين كار رو كرديم.

خوب حالا وضعيت چيه؟ ديگه هيچ كدوممون، نه من، نه آقاي شيپور دار نمي دونيم كه چه كتابي داريم و چه كتابي نداريم. يك هفته هست كه هي داريم يك كتاب رو مي خونيم و واسه هم تعريفش مي كنيم. يك جورايي هم رعايت مي كنيم كه همزمان با هم كتاب رو نخوايم كه بخونيم كه دعوا شه. بعد از يك هفته ديشب كف كرديم وقتي ديديم كه هر كدوممون بالاي تختمون يك نسخه از كتاب رو داشتيم. دو نسخه از كتاب توي فاصله يك متر و شصت سانتي. بدون اينكه توي اين مدت فهميده باشيم.

تنها راه حل باقيمانده اين است كه بشينيم يك فايل درست كنيم و اسم همه چند هزارتا يا مثلا چند صد تا كتاب رو بريزيم توش، بعد به ترتيب الفبا Sort كنيم. بعد بريم نمايشگاه كتاب يا هر كتابفروشي اي. كه حداقل از اين به بعد تعداد كتاب هاي تكراري كمتري به اين معجون پيچيده اضافه كنيم.


 

حالا نه اينكه اين داستان فقط مال كتاب ها باشه ها. هر جاي زندگي رو كه نگاه كني همينه. اصلا يك نگاه به فايل هاي كامپيوتريمون بكنيم، به عكس هاي تكراري، به ليوان هاي سبز خوشگلي كه بعد از يك سال از توي يكي از كابينت ها پيداش كردم و تمام اين يك سال يادم نبود كه دارمشون. سرم گيج مي ره فقط. همين

هیچ نظری موجود نیست: