۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

نوسانات

صبح ها به زور از خواب بيدار مي شم. بيرون اومدن از رختخواب برام از صد تا فحش بدتره. اگه پنج شنبه يا جمعه باشه كه عصر خونه باشم و نياز به خواب داشته باشم يا يك كم غلت !!!!!!!!!!!! خوردن توي رختخواب، دو سه قسمت سريال ديدن و خواهش و التماس خلاصه مي تونم بخوابم . اما امان از شب خوابيدن. فرقي هم نمي كنه كه تعطيل باشه يا غير تعطيل. ساعت خوابيدن كه نزديك مي شه انگار يكي داره گلوم رو فشار مي ده. به هيچ وجه دوست ندارم بخوابم. رفتن به رختخواب و خوابيدن برام از صد تا فحش بدتره.


 

صبح ها، بعد از اينكه با فحش دادن به زمين و زمان بيدار شدم و با هزار ضرب و زور از خونه اومدم بيرون، تازه مي رسم سركار. همه حداقل يك ساعت قبل تر از من اومدن. موندن توي محيط اون موقع صبح، خوابالود و گشنه واسم خيلي سخته ولي با هزار زور و زحمت تحملش مي كنم. تا ظهر. يك بازه يك ساعته هست بعد از ناهار، مثلا بين 2 تا 3 كه محيط واسم غير قابل تحمله. اصلا نشستن اجباري پشت ميز و صندلي واسم از هزاران هزار فحش بدتره. لحظه شماري مي كنم كه ساعت 5 شه و بتونم فرار كنم و برم خونه. بعد نمي دونم چي مي شه كه يكهو مغزم شروع مي كنه به كار كردن. كارها جذاب مي شن واسم. خروجي توليد مي كنم. برنامه ريزي مي كنم. گزارش مي نويسم. جلسه مي رم. بعد يكهو به خودم مي آم مي بينم ساعت 5 و نيم است. عصباني مي شم از اينكه وقت اينقدر سريع گذشته . همه كارهام نصفه است. به زور دل مي كنم و از جام پا مي شم. انگار نه انگار كه صبح به زور اومده بودم يا ساعت 2 مي خواستم فرار كنم.

هیچ نظری موجود نیست: