برگشتم خانه. دیروزم در منگی گذشته. یک چیزهایی تو خونه می دیدم، که ظاهرا همیشه اونجا بودن ولی من ندیده بودمشون. مثلا می شه شما تو یک خونه زندگی کنید و سیستم دزدگیرش رو ندیده باشید؟ می شه ظاهرا. من ندیده بودم.
دیروز و امروزم ولی پر از لحظه های شاد آروم بوده.
- دفاع کردن دوستت از تز دکتراش
- حرف زدن از یک حسی که داره خفه ات می کنه و مقاومت کردی که درموردش با کسی حرف نزنی
- بودن توی خونه خودت با عزیزترین انسان زندگی ات
- دوست داشته شدن و آروم شدن وقتی مضطربی
- داشتن و معاشرت روزانه با بهترین دوستت بعد از ده سال (این هر روز فکر کنم تکرار شه)
- برگشتن سرکار و دانشگاه بعد از کلی وقت و دیدن اینکه چقدر دلت برای همه چیز اینجا تنگ شده بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر