۱۳۹۲ دی ۱۴, شنبه

سفر از من رفته

چهار هفته از پنج هفته سفرم گذشته. هفتاد درصد دور کره زمین را سفر کرده ام. البته از نظر فاصله بیشتر از یک دور زمین سفر کرده ام. یک شیکاگو تا سانفرانسیسکو رفته ام. یک بار هم از وسط اروپا برگشته ام استانبول که با پرواز بعدی برم غرب. اگه به اندازه روزبه اعصاب داشتم الان می نشستم حساب می کردم که آیا این سفرهای اضافه به اندازه سفر در قطر اقیانوس کبیر خواهد شد یا نه. ولی اهمیتی نداره چون به هر حال تا هشت روز دیگه قطر اقیانوس را سفر خواهم کرد و بعد دیگه با اطمینان می تونم بگم که دور کره زمین رو تو سی و یک روز سفر کردم.
سفر از خیلی جهات متفاوت بود از چیزی که پیش بینی می کردم. از خیلی جهات هم شبیه رویاهای من شد. امروز رسیدم به فرودگاه هنولولو در هاوایی، جایی که ده سال پیش در آرزوهام هم نمی گنجید که یک روزی پا توش بگذارم. از اولین روزهایی که تو صنعت هوایی کار می کردم و درمورد سیستم های فرودگاهی می خوندیم. نمونه فرودگاه هنولولو و تاثیری که پیاده سازی این سیستم ها داشتن اولین باری بود که در من آرزوی "کاش ببینمش" ایجاد کرد. هیچ وقت هم فکر نمی کردم که واقعا یک روزی توی اون فرودگاه بایستم و از مانیتورها داده های اون سیستم های رویایی  اون روزم رو ببینم. امروز ولی وقتی که اونجا بودم، جایی که باید از خوشحالی بودن درش در پوست نمی گنجیدم، غمگین بودم. از خستگی سفر و دلتنگی برای خونه و روزبه و آکلند و دور شدن از دوستانی که تو سفر پیششون بودم، احساساتم الان خیلی رقیقه و با یک پخ اشکم در می آد. ولی انتظار نداشتم از خودم که از دیدن مانیتورهای فرودگاه هنولولو اشک بریزم. یک نصفه روز گذشته از بودنم در هاوایی و هنوز دوست نشدم با شهر. فعلا نشسته ام تو استارباکس، دو دستی چسبیده ام به اینترنت که وصلم نگه می داره با دنیا و آدم هایی که دوست دارم. انگار که برعکس این جمله کلیدی شده ام که "از سفر برگشتم، سفر از من برنمی گرده". برای دوستانم نوشتم شده ام مصداق "سفر از من رفته، ولی هنوز تمام نشده".

شاید از علائم بزرگ شدن باشه، شاید پیری، شاید تنهایی و خستگی. ولی من دیگه با دیدن شهرها و کشورهای جدید ذوق زده نمی شم. دیگه آرزوم جهانگرد شدن نیست. سفر رو می خوام وقتی که من رو می بره تو پیش یک دوست پونزده ساله قدیمی، یک دوست آشنای ندیده. وقتی اینها تموم شه، دیگه سفر برای من تموم شده حتی اگه در زیباترین ساحل های دنیا باشم. بقیه سفر رو تحمل می کنم چون باید تموم شه تا من رو ببره پیش روزبه، به خونه ام، به جایی که خانواده ام رو رها کردم. به امنیت اون خونه که safe heaven من بود. 

هیچ نظری موجود نیست: