۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

این روزها

احساس می کنم مهاجرت وارد فاز دوم شده. یعنی خیلی چیزها از اون زمانی که وارد اینجا شدیم عوض شده. از نو بودن و بکر بودن تجربه ها خوب خیلی دیگه گذشته.  دیگه به جای ذوق زده شدن از هر تجربه جدید، دنبال این هستم همه اش که بهینه کنم مطلوبیتی رو که برام داره. یعنی حالا دیگه فیلم مزخرف نمی رم ببینم فقط به خاطر اینکه برم سینما. یا زیاد دوست ندارم مک دونالد غذا بخورم وقتی می شه با همون قیمت کلی رستوران باحال محلی یا زنجیره ای رفت. خیلی شنیده بودم که تو محیط جدید وقتی جا می افتی که چند بار بری ایران و برگردی. من فعلا این امکان رو ندارم. اینجای دور ته دنیایی که ما هستیم، برای رفتن به ایران تقریبا نصف کره زمین رو باید دور بزنی که خیلی نه از نظر زمانی و نه هزینه ای به صرفه نیست. راستش رو اگه بخوام بگم البته، از نظر هزینه ای ممکن نیست. به هرحال فکر می کنم اون چیزی که توی این رفتن و اومدن به زندگی قبلی ممکنه کمک کنه، پیدا کردن نقاط پر اهمیت تر برای هر آدم و یکجوری وصل کردن گذشته و حاله. کلا من در خودم این نیاز رو حس می کنم که همیشه یک چیزهای ثابتی باشن که من به پشتوانه شون احساس آرامش کنم. اینها حتی می تونن لباس ها باشن یا چمدون و هرچه پدیده مهمتری توی زندگی قبلی ات باشن خوب بهتره. و این نقش رو این بار لاله برام بازی کرد. یعنی یک آدمی که از روزهای ایرانم می آد و حضورش هم بهم آرامش  می ده هم معاشرت بی دغدغه  لذت بخش. همین کافیه واسم که کودک ترسیده درونم که خیلی هم تایید طلبه و واسش مهمه که دوست داشته بشه، حس کنه که می شه هر جایی آرامش داشت. فقط کافیه که خودت باشی، ارزشهای خودت رو داشته باشی و دنبالشون کنی. 
از تحلیل منطقی که بگذرم، این مدت که لاله اینجا بود کلی لحظه های عالی داشتیم، دیدن بالاترین نقطه نیوزیلند از عالی ترین تجربه ها بود. یک جایی هست به اسم 
Cape Renga
که شمالی ترین نقطه نیوزیلند است و مائوری ها معتقدن که روحشون به این نقطه می آد و از اینجا به سوی ابدیتش- که البته یک جزیره ای نه خیلی دور است- پرواز می کنه. 
می تونم بگم زیباترین چیزی بود که در زندگی ام دیده بودم. واقعا زندگی کردن در نیوزیلند مثل این است که توی یک کارت پستال بزرگ زندگی می کنی. حالا کارت پستال هم اگه نه، یک فضای ساخته شده با هدف ماکزیمم کردن زیبایی. من گاهی حس می کنم اینجا یک جایی شبیه 
disney land 
است. 

دیدن گالری هنری آکلند با لاله و بابک هم خیلی عالی بود. از اوج های این روزها بود. حرف زدن بی وقفه وسط دیدن تابلوها و کارهای هنر مدرن نمایشگاه عالی بود واقعا. 
البته مثل هر بار که 
conceptual art
می بینم همه اش با یاد امیرحسین بود. 


هیچ نظری موجود نیست: