بیشتر از هجده سال است که می نویسم. چیز ارزش داری نیست. واگویه های ذهن خودم است که بعضی روزها می نویسم تا از جست و خیز در مغزم دست بردارن و بگذارن کار کنم. آدم کم حوصله ای هستم که همه فعالیت های هیجان انگیز عالم بعد از زمانی برام حوصله سربر می شن. این وب لاگ طولانی ترین کاری است تو زندگی ام کردم. برای این است که اینقدر دوستش دارم.
۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه
سرما
دکترا در نیوزیلند
۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه
روز خوب، روز بد
۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه
عصر اولین روز زمستانی
۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه
امروزهای ما
۱۳۹۱ خرداد ۲۷, شنبه
عصر شنبه
۱۳۹۱ خرداد ۲۵, پنجشنبه
همینجوری چند تا
۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه
استادم
۱۳۹۱ خرداد ۹, سهشنبه
زندگی
۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه
تولدت مبارک
نه که فکر کنی ته گلوی من این روزها غم به این بزرگی نشسته ها. همه همین طورن. با هر کس که حرف می زنی یا مستقیم می گه یا بین خطوط نوشته هاش و تو مکث های بین کلماتش، تو جاری هستی.
۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه
خلاصه زندگی پری
۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه
لاطائلات یا شاید لاطاعلات
۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه
رو دست
خواسته نشدن
۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سهشنبه
چشم و هم چشمی
۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه
ته کلاس
۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه
ده سال پیش
۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه
این روزها
۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سهشنبه
سطح دغدغه
۱۳۹۱ فروردین ۲۷, یکشنبه
بهترها و بدترها-1
۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه
تعطیلات
۱۳۹۱ فروردین ۱۷, پنجشنبه
خودکار
۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه
نیوزیلند
۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه
عصر یکشنبه
۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه
پیری مغز
۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه
سبزه ها در نیمکره جنوبی
۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه
روزی قبل از اینکه تو بیایی
۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه
غزال
۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه
تسلسل
قدرت همدردی، نرم افزار دزدی و رادیو ایران
۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه
هورمون های وحشی
۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه
بازی
۱۳۹۰ بهمن ۲۶, چهارشنبه
حسرت
با Jason و Ron منتظریم که استادمون بیاد و جلسه شروع شه. اونها تعریف می کنن از اینکه اصلا در بزرگسالی وقت ندارن که ورزش کنن. می گن دبیرستان بهترین دوره ای بود که باید ورزش می کردن چون وقت داشتن همه اون چند سال رو. بعد از مدرسه هیچ وقت تکلیفت نداشتن و هر روز همه وقتشون رو برای معاشرت با دوستاشون و بازی های کامپیوتری و مهمونی رفتن گذروندن. برای روزبه که تعریف می کنم دلمون برای نوجوانی خودمون و همه بچه هایی که نوجوانی شون یا در ترس از کنکور یا پشت کنکور تلف می شه غصه می خوریم.
آسانسور
۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سهشنبه
همه شبیه هم
موقع خندیدن سعی می کردم اون تیکه خنده رو که به خندیدن اون به موضوع بود رو از بقیه خنده ام جدا کنم و قورتش بدم. سعی کردم با اون بخندم نه به اون
گوش درد
مثل هر روز اول صبح برای بیدار شدن، فولدر شاد مورد علاقه ام تو گوشمه که توش پر از شهرام شب پره و اندی است. بعد یکی دو ساعت دوست ایرانی ام که ته آفیس می شینه، اومده پیشم و می گه لامصب حداقل یک چیز جدیدتر گوش کن.
اینم از امروز ما
۱۳۹۰ بهمن ۱۹, چهارشنبه
چهارشنبه ها
چهارشنبه عصرهای آکلند رو خیلی دوست دارم.
می رم بیرون برای چرخیدن از زیبایی این تیکه بهشت